پارسازیباترین تبسم پارسازیباترین تبسم ، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره
گنجینه خاطرات پارسا گنجینه خاطرات پارسا ، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
بهاربهار، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

پارسا وبهاردهقانی،تمام زندگی ما

پارسا و بهار

سفر به تهران شهریور 98

چندروز مونده بود به شهریور به بابایی نامه ماموریت دادن که یک ماه بره تهران یعنی تا 27 شهریور البته از یکم تا 13شهریور و 22شهریور تا 27 شهریور و ما هم از فرصت استفاده کردیم که بریم تهران و عزیز جون و باباجون تهران کارداشتن و 5 بلیط قطار به تهران داشتن و روز چهارشنبه 6 شهریور به نهران رسیدن و خانه معلم خیابان شهید بهشتی گرفتن که ظهرش به ما زنگ زدن که بلیط بگیرین وبیاین و بابایی همون لحظه واسه ما بلیط گرفت وما وسایلمون بستیم و عصرش ساعت 7 پرواز داشتیم وشبش بابایی اومد فرودگاه دنبالمون  شب رفتیم پیش باباجون وعزیزجون و فردا صبحش رفتیم کوچه برلن و کلی خرید کردیم و عصرش رفتیم خیابان منوچهری و واسه مدرسه پارسا کیف خریدیم و شبش رفت...
20 شهريور 1398

اولین سفر بهارگلی

اولین سفر بهارجون به مشهد مقدس و دومین باری که پارسا به مشهد میره امسال مسافرت تابستونی مشهد انتخاب کردیم و قراره با قطار بریم و ماشین هم توی بار قطار بزاریم. حرکتمون روز چهارشنبه 16 مرداد ما سال 98 همراهانمون درسفر :عزیزجون و باباجون ادامه سفر بعد از بازگشت به امیدخدا میزارم عصرش به مشهد رسیدیم و سوییت گرفتیم و شبش به حرم رفتیم فردا صبحش جمعه بود و رفتیم شاندیز و اونجا ناهار خوردیم و بعد ناهار رفتیم سمت ابرده جاده خیلی شلوغ بود و ترافیک و مجبورشدیم از راه برگردیم و رفتیم پارک کوهسنگی تا شب اونجا بودیم و توراه شاندیز شاه توت و زغال اخته گرفتیم       &nb...
11 مرداد 1398

احوالات پارسا وبهار شب تولد دخترعمو

پارسا و آرین  پارسا وبهار و رادین و آرمیتا و آنا آرمان و پارسا و آرین و آرمیتا و آنا آرمان و پارسا و آرین پارسا وبهار بهار ورادین آرین و پارسا و آرمان و یگانه و آیسا و حلما و ثنا ویاشار و آرمیتا و آنا و سیتیا و اسرا بهارگلی عکس ها خودم نگرفتم دوستان گرفتن و واسه م فرستادن ...
11 مرداد 1398

6ماهگی بهار نازناز

  گل نازناز ،ششمین ماهگردت مبارک  واکسن شش ماهگی ت رو با کلی استرس زدیم و شما مثل واکسن های قبلی تب وبی قراری کردی،شکرخدا واکسن های پنج گانه ت تموم شد . این عکس روز 4 مرداد گرفتیم. کارهای این روزهای شا: در نشستن مستقل شدی ،بلندبلند میخندی ،واسه هرچیزی که بخوای جیغ میزنی،با پارسا کلی بازی میکنی،بابا از سرکار میاد دستتو دراز میکنی یعنی بوسم کن تا صورتشو نزدیک صورتت میاره ذوق میکنی،صبح تا پارسا از خواب بیدار میشه میگه صبح بخیر مامانی تو سریع چشماتو باز میکنی دنبال پارسا میگردی تا میبینیش میخندی    این عکس به مناسبت روز دختر      این روروئک پارساس که به شمارسیده...
11 مرداد 1398

یه شب رستوران کاووکی

معولا ماهی سه چهار بار شام میریم بیرون،البته اگه نون توموشی فاکتور بگیریم چون اون برنامه اکثر شب هامونه😅 اینم یه شب که تصمیم گرفتیم عکسی به یادگار بگیریم گرچه  بابایی مخالف عکس گرفتنه چون میگه وسوسه میشی و میزاری وضعیت گوشی، اصلا موافق نیست که کسی بدونه کجا رفتیم چیکار کردیم منم دیگه عادت کردم و هیچ عکسی نمیزارم    ...
1 تير 1398

دریا گردی

پارسا جان یه اخلاق بدی پیدا کردی وقتی یه چیزی طبق میلت نیست مثلا تو بازار یا لب دریا یا سوپرمارکت شما میدوی به حالت قرار واز ما دور میشی واصلا برات مهم نیست گم میشی ومامجبوریم دنبالت بدویم یا بگردیم پیدات کنیم ، لب دریا بعد دوساعت ونیم بازی بابا بهت گفت بریم خونه وشما لج کردی که نمیام و فرار کردی ،بابا به یه موتور سوار گفته بترسونت تا شما برگردی ،این روزا این کارتو شده معضل ،امیدوارم زود متوجه بشی این کار خطرناکه و احتمال داره گم شی     ...
1 تير 1398